شاید این چند سحر فرصت آخر باشد که به مقصد برسیم...
|
|
گفتم: خدایا از همه دلگیرم، گفت: حتی از من؟ گفتم: خدایا دلم را ربودند، گفت: پیش از من؟ گفتم: خدایا چقدر دوری، گفت: تو یا من؟ گفتم: خدایا تنهاترینم، گفت: پس من؟ گفتم: خدایا کمک خواستم، گفت: از غیر من؟ گفتم: خدایا دوستت دارم، گفت: بیش از من؟ کولهبارم بر دوش، سفری باید رفت، سفری بیهمراه، گم شدن تا ته تنهایی محض، یار تنهایی من با من گفت: هر کجا لرزیدی، از سفرترسیدی، تو بگو، از ته دل، من خدا را دارم ... شاید این چند سحر فرصت آخر باشد که به مقصد برسیم!
|
یکشنبه 90 مرداد 9 |
نظر
|
|
|
|